اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

جووووونم اب بازی

دختر کوچولوی من امروز برای اولین بار خودم به تنهایی بردمت حمام  هورااااااااااا بدون اینکه کسی بیرون منتظرت باشه با حوله و خیلی هم راحت بود و کلی حال داد به جفتمون اولش که گذاشتمت تو تشت پر از اب ترسیدی و یکم گریه کردی ولی بعد اروم شدی و بازی کردی هی دستت را میزدی به اب و میخندیدی بابا هم  که تازه از خواب بیدار شده بود و داشت میرفت مغازه تا صدای اواز خوندن منو شنید که با هات بازی میکنم اومد  ما رو دید و تعجب کرد و  منم گفتم که دیگه راحت شدم و از این به بعد هر وقت خواستیم میریم حمام و منتظر بابا نمیشیم که بخواد بیرون تو را بگیره از من  و بعد هم به درخواست من  بابا ازت عکس گرفت و رفت این هم عکسهای اب بازی و حم...
24 آذر 1392

اوا داره ماست میخوره

ببین تو رو خدا چی کار کردی با شلوارت همه ماست ها رو ریختی بعد هم شروع کردی به خوردن کاسه کجا را داری نگاه میکنی شیطون بلای من چه خوشحالی از این که کاسه را گرفتی و کلی کثیف کاری کردی نوش جونت مامانی ...
24 آذر 1392

اولین ها به روایت تصویر

سلام دخترم تو این پست میخوام چند تا از اولین هات را واست عکسش را بزارم که واست یادگاری بمونه این عکس اولین شناسنامه اوا جون این هم عگس 2 تا از سر همی هایی که روزهای اول تنت میکردم اون ابی رنگه را بابا برات از قشم وقتی تو دل من بودی کادو اورد این هم عکس اولین کفشت که پا کردی همه کفشهایی که تو سیسمونی خریدم بزرگ بود و هست مجبور شدم واست یه کفش کوچک تر بخریم که از این خوشم اومد و خریدم این هم عکس اولین گل سر و تل و پاپیون که به موهات میزدم این هم عکس اوا کوچولوی من که وقتی 2 ماهه بودی واسه اولین بار به موهات گل زدم و خیلی ذوق کردیم با بابایی این هم اولین دیدارت با بابا ارش مهربون           باز هم از...
23 آذر 1392

اوا برای اولین بار رفت مغازه بابا ارش

سلام دختر عسلی من الان 2 روزه که شبها خیلییییییی قل میخوری توخواب و همش باید بلندت کنیم بزاریمت رو بالشت پریشب انقدر ووول زدی و لگد زدی تو دل بابایی که بیچاره نصف شب رفت تو سالن خوابید .تازه دو روزه 9 صبح بیداری و غر میزنی تا منم بیدار شم منم شیرت میدم و بعد حدود نیم یا 1 ساعت میخوابی .امروز دوستم گلنوش زنگ زد و واسه کاری اومد و زود رفت بعد من واست حریره درست کردم که نخوردی البته بگم دیشب بابا را خسته و کوفته بردم 4 تا کولوپ و واست سی دی عمو پورنگ خریدم ولی چه فایده با اون هم چند تا قاشق بیشتر نخوردی و بعد گریه .میخواستی بغلت کنم و غذا را تو دهنت نگه داشته بودی با سرنگ یکم وسط گریه هات ریختم ته گلوت و بعد خواستم یه دستی به سر و روی خونه ب...
21 آذر 1392

اوا عاشق عمو پورنگ

سلام گلک مامان الهی فدات بشم من تازه قلق غذا دادن بهت اومد دستم هوراااااااااا از اونجایی که تو عاشق تلوزیون دیدن هستی و از همون اوایل با تلوزیون اروم میشدی هر چند که واسه چشمای خوشگلت خوب نیست و من زیاد نمیزارمت جلوی تلوزیون ولی برای بعضی وقتها واقعها به درد میخوره امروز واست پلو عدس با ماهیچه پختم و میکسش کردم ولی عذا گرفتم که چه جوری بهت بدم اخه موقع غذا خوردن خیلیییییییییی جدیدا بد شدیییییییییییی نمیدونم چرااااااااااا ولی برنامه عمو پورنگ به دادم رسید و همه کاسه پلو را خودی ومن از خوشحالی زنگ زدم به بابا که شب بریم واست یه عالمه سی دی بخریم تا موقع غذا دادن بهت واست بزارم و غذا بخوری چون برنامه عموپورنگ را خیلی دوست داری از بین همه برن...
20 آذر 1392

بالاخره رفتیم بیرون

عشقم سلام دیشب یالاخره بعد از حدود 2 هفته رفتیم بیرون    3 روز که تو مریض بودی و من خونه نشین  بودم تا خوب بشی  بقیه هفته هم بابا چون فروشنده نداشت مجبور بود هر دو تا مغازه را خودش بگردونه و باز و بسته کنه که دیر میومد و خسته بود و تو هم باید 11 میخوابیدی پس بیرون رفتن و گردش تعطیل   و یکی دیگه اینکه من شبها یک روز در میون حمامت میکنم تا راحت تر بخوابی و باید صبر کنم تا بابایی بیاد اون هم که دیر میومد هوای سرد و سوز و سرما و ترس ما واسه اینکه مبادا دوباره دختر خوشگلمون سرما بخوره هم یه دلیل دیگه  که ما 2 هفته تو خونه بمونیم و در حسرت گردش بسوزیم ولی دیشب بابا زنگ زد گفت حاظر شید اومدم ما هم لباس پوشیدیم و ...
19 آذر 1392

اولین نشونه از وجودت در وجودم

امروز ذاشتم کمدها را مرتب میکردم که چشمم افتاد به پرونده پزشکی دوران بارداری چه دورانی بود دلم خواست عکسهای سونو گرافیهام و در واقع عکسهای اولین روزهای خودت را برات بزارم ببینی که چی بودییییییییییی و چی شدیییییییییییی چی میشییییییییییی این عکس تست بارداری که من 2 تا گرفتم واسه اینکه کامل مطمعن بشم یکی خیلی پر رنگ تر شد ومن خوشحال که تو اومدی تو وجود من اینها هم عکسهای سونو گرافیهامه که اولین سونو را ارک بودم و با بابایی رفتیم سونو شدم و تو یک ماه بود که اومده بودی تو دلم لونه کرده بودی                     و اینها هم بقیه عکس سونوهای دختری  &n...
18 آذر 1392